2016/02/06

از فیسبوک علی پیرحسین‌لو:

اسمش بهمن است. همین ماه جاری. پس گرفتنش بموقع بوده. فقط یک عیبی داشته. آن شب که گرفتندش، بارسا بازی داشته. مطمئنم غصه اصلی شب اول انفرادی‌اش این بوده که از نتیجه بازی بارسا بی‌خبر مانده. شاید هم نگهبانی، بازجویی، گربه‌ای، کسی بهش خبر داده. ولی نه، بعید است. بفهمد تیمش هفت تا گل زده، خب روحیه می‌گیرد. روحیه؟ بهمن؟

اسمش بهمن است و بچه‌های مدرسه بهش می‌گویند جوان انقلابی! من نمی‌دانم بعضی از این پدر و مادرها چرا با بچه‌هایشان این کار را می‌کنند. آخر آدم به خاطر انقلاب اسم بچه‌اش را می‌گذارد بهمن؟ آن هم بچه‌ای که قرار است مارک پرونده‌اش بشود ضد انقلاب؟ خب همین می‌شود که بچه‌ها را می‌گیرند. تازه دیر هم گرفته‌اندش. او هم البته دیر رفت. بعد هم تاخیر فاز داشت و بموقع نیامد که قاطی بقیه بگیرندش. کلا آدم بموقعی نبود. ایناهاش، در همین عکس هم زده بودیم wanted و او نبود.

دستم را انداخته‌ام روی گردنش مثلا. در عکس‌های دیگر جاهای بدتری گذاشته بودیمش. حالا این یکی قابل انتشار بود. آن دو تا تپل و من لاغر هم مثل بهمن، و بقیه همکلاسی‌ها. می‌خواستند افتخار کشور باشیم، شدیم کابوس مسئولین. خیر سرمان قرار بود ایران را در جهان سربلند کنیم. یکی یکی زیر سرمان بلند شد و شدیم فتنه‌گر و اینجور چیزها. حالا نوبتی بوده و نوبت بهمن شده. آدم‌حسابی بود بنده خدا. حتی آن نهاد امنیتی هم فهمیده بود. گهگاهی می‌خواستندش و آزاد بود. اما این یکی نهاد نمی‌فهمد که از بهمن چیزی در نمی‌آید. می‌خواهند امتحان کنند، خب بکنند. یک چند روز می‌ماند تا آخرش بازجویش می‌آید صورتش را ببوسد و بگوید حلال کن. تکراری و لوس!


آزادش نکنید! اگر مشکلتان با این کارها حل می‌شود، بکنید. اگر تا الان آذر و دی توبه کار شده‌اند، شما بروید سراغ بهمن و اسفند. عید که بشود، بهار که برسد، می‌بینید که باز وضعتان همان است که بود. خب چرا عاقل کند کاری؟


آخه بهمن؟ نه، آخه بهمن؟ دو دقیقه توی چشمش نگاه کنید، خجالت بکشید. همین!

No comments:

Post a Comment